loading...

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

بازدید : 5
شنبه 10 اسفند 1403 زمان : 3:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حرفای خود خود من

از دفعه قبل

عرضم به خدمت شریفتون که

کارای فارغ‌التحصیلیمو کردم و فقط باید برم تهران کارت دانشجوییمو تحویل بدم

اونو که البته می‌خوام نگه دارم و فرم مفقودی کارت دانشجویی پر کردم

در کمال تعجب برای یه قسمت داره توی فرمش که باید بریم محضر گواهی امضا بگیریم :/

واقعا نمی‌دونم چرا

اول هفته می‌خواستم برم ولی با بچه‌ها دانشگاه هماهنگ کردم که ببینمشون و گفتن سه شنبه به بعد سرشون خلوته

چون می‌خوام یه روزه برم و برگردم و به بچه‌ها خوابگاه هم چیزی نگم

اول که می‌خواستیم بریم اتاق فرار

ولی چون ح هم گفت میام و می‌خواستیم نی‌نی شو ببینیم گفتیم بریم کافه‌ای جایی که بتونه بچه‌اشو بیاره

به زور برای سه‌شنبه بلیط گیر آوردم و زارت

تهران تعطیل شد و منم کنسل کردم

اومدم چهارشنبه برم که هم خیلی سرد بود اینجا و برف میومد و حال نداشتم برم راه‌آهن. هم گفتم شانس بیارم مسئولش مرخصی باشه و اینا باشه شنبه

که البته هنوز بلیط برای شنبه گیر نیاوردم

و خب احتمالا روز اول ماه رمضون و از دست میدم

گفتیم تا قبل اینکه آقای ج برگرده دوبی یه بیرون بریم

من که نظرم روی پینت بال بود

ولی عینکیا گفتن سخته و دوباره قرار شد بریم اتاق فرار

اتاق فرار زیر زمین و رزرو کردن

امتیازش و کامنتاش زیاد و خیلی خوب بود

بعد رفتیم و افتضاح‌ترین جایی بود که تا حالا رفته بودیم

تهش دیگه حتی حوصله نداشتیم معماهاشو حل کنیم

نیم ساعتم بعدش داشتیم دعوا می‌کردم با مسئولش

ولی خب بی‌فایده

سرکار بیش از حد داره بی‌قانون میشه و این رو مخمه

یعنی خوبه که محیط خشک نباشه

ولی دیگه واقعا داره بی‌نظم میشه اینجا هم

ع هفته پیش تو تنیس پاش آسیب دید و دوشنبه رفت گچ گرفت

دیگه ازفرداش هم که اینجا برف اومد نیومد

سه‌شنبه ساعت یه ربع به ده اینا رسیدم سر کوچه شرکت

دیدم آقای نون داره برمی‌گرده

عصبانی بود گفت هیچکی نیومده در بسته‌اس به هرکی هم زنگ می‌زنم جواب نمیده مسخره‌شون که نیستم و رفت

حالا شانسش من هنوز نرسیده بودم به در شرکت و مثلاً ۳۰ ثانیه بعد اینکه رفت دیدم آقای ر اومد در و باز کرد و منم پس در نموندم

فرداشم دیر رفتم و همون‌جوری ساعت یه ربع به ده اینا رسیدم و آقای ر بود

ولی پنجشنبه‌ها آقای ر نمیاد کلا و من یادم نبود

هرچند بازم دیر رفتم و ۱۰ دقیقه به ۱۰ رسیدم و گس وات

در بسته بود

پیام دادم به خانوم الف و اونم گفت تو راهم و شماره آقای ص رو ازش گرفتم و زنگ زدم بهش که نمیای در و باز کنی؟

گفت کلید من دست پ مونده و من کلید ندارم الان زنگ می‌زنم بهش

بعد خانوم الف هم رسید و زنگ زد به آقای ش

اونم خواب بود :/

بعدم گفت برین تو کتابخونه روبه‌رو شرکت تا بچه‌ها بیان :///

بعدم که آقای ص و ت اومدن و کلید نداشتن و گفتن هنوز می‌خوایم بریم کلید و از در خونه ع بگیریم :/

بعدم آقای ت برداشته میگه اگه کاری ندارین برگردیم برین خونه :/

حالا واقعا کاری نداشتیم ولی زشت بود

ما هم رفتیم تو کتابخونه و اونام گفتن خب پس ما هم می‌ریم کلید بگیریم

بعد دیگه اعصابم خورد شد گفتیم بریم کافه‌ای جایی

حالا هنوز برف رو زمینه هوا هم یخ

دیگه رفتیم یه کافه‌ای و ص زنگ زد گفت ما رسیدیم در و باز کردیم

خانوم الف هم گفت باشه حالا با تاخیر میایم

دیگه منم گفتم عمرا برگردیم

رفتیم یه کم چرخیدم پاساژ رفتیم و اینا

دیدم یه ساعت بعدش ص پیام داده رفتین؟ منم یه ساعت بعدش جواب دادم بله

بعدم رفتیم ناهار خوردیم و برگشتیم خونه

آقای ر بهم گفته بود پشت در موندی تو گروه پیام بذار. بالاخره ما سه تا سرباز داریم که باید ساعت ۹ تو شرکت باشن. میگم بیان در و باز کنن

منم گفتم نه گناه دارن و تو دعواشون می‌کنی و اینا

دیگه این دفعه هم نذاشتم تو گروه و پشیمون شدم

اعصابم خورد شد

حیف که احتمالا شنبه تهران باشم و اگه بحثی بشه نیستم

بعد داشتم راجع‌به نیان تحقیق می‌کردم که شاید رزومه بدم و اینا هرچند خیلی کارش مورد پسندم نیست

دیدم تو ویکی تجربه انقدرررر ازش بد نوشتن که حد نداره

همه هم نوشتن که خیلی خشک و مقرراتیه و حتی گوشی هم نمی‌تونی ببری تو

هیچی دیگه

می‌خواستم بگم نه به ما نه به اونا

یه دفعه غزل می‌گفت بچه‌ها اگه یه روزی من و سر مرز گرفتن که داشتم قاچاقی فرار می‌کردم از ایران بدونین فقط به خاطر این بوده که زبان بلد نبودم

منم همین

این روزا زیاد با میم حرف می‌زنم

یعنی تقریبا از دفعه قبلی که رفتیم تهران و خیلی خورد تو ذوقش

مشکلم باهاش اینه که خیلی حسود زندگی مردمه

یعنی هی عکس از اینستا می‌فرسته میگه فلانی رو ببین

حالا فلانی از بچه‌های راهنمایی یا دبیرستانمونه که من به زور یادم میاد اصلا کی بودن

بعد مثلاً اونا عکس با دوست پسراشون گذاشتن و اینم هی میگه پس چرا مال من اون جوری شد

چرا اولی فلانی آره و اولی من نه

تو این حرفاش که باهاش خیلی همراهی نمی‌کنم و اینا

ولی یه دفعه خیلی با هم گریه کردیم

یعنی وسط چت بودیم نه حضوری ولی داشتیم با هم گریه می‌کردیم

تازه من سر کار هم بودم

سر این که یعنی ما انقد بدیم که هیچکی ما رو نمی‌خواد؟

​​​​​​

​​​​​​

​​​​​​

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 16
  • بازدید کننده امروز : 14
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 340
  • بازدید کلی : 369
  • کدهای اختصاصی