خلاصه این چند وقت اینجوری شد که
نمرهامو دادن و ۱۴ ثبت کرد با اینکه مطمئنم بیشتر میشدم
وای دیگه تو این یه هفته که نمرهام ثبت شده هیچ کاری هنوز برای فارغالتحصیلیم نکردم
باید یه دستی به سر پایاننامهام بکشم و بفرستم بره
جمعه انشاءالله جمعش میکنم
زبان نمیخونم و این نشاندهنده بیشعوری منه
مامانم اینا رفتن و شیراز دیدن داداشم
از اون طرف داداشم اومد مشهد و اونام یکم با هم دعوا کردن
دیگه به جای اینکه من یه هفته تنها باشم فقط دو شب تنها بودم
هنوزم تو شرکت هر از گاهی کانتر بازی میکنیم خیلی خوش میگذره
سیستم عین هم درست شد و دیگه میتونه با لپتاپ خودش بیاد تو بازی خداروشکر
قبلش هی من باید نازشو میکشیدم که بیا با لپتاپ من برو من بازی نمیکنم یا برو پایین بشین و اونم خودشو لوس کنه بگه نه
دوشنبه هم رفتیم اتاق فرار
عین بازم نیومد
نمیدونم چه تصوری داره از اتاق فرار که دوست نداره با ما بیاد
چون تا حالا نرفته ولی میدونم دوست داره بره
خلاصه رفتیم و آقای ر بیست دقیقه دیر رسید و از وقتمون کم شد و نتونستیم تموم کنیم و نصفه موند
هرچند خیلی هم جالب نبود نسبت به قبلیا
آقای ص هی منو میترسوند و بهم میخندید
بعد بهم میگه انتقام همه ابنباتایی که نذاشتی بخورمو یه جا گرفتم
آخر اتاق فراره هم اینجوری بود که گفت آهنگ میذاریم آقایون شیک بزنن و خانوما هم دست بزنن
هیچی دیگه
اینام یکم با خجالت و مسخره بازی همشون اومدن وسط و یه تکونی دادن
با خانوم الف تا جا داشت بهشون خندیدیم
برای شیرینی هم میخواستیم با آقای الف مشترک ناهار بدیم
که برای دومین بار تو ما اخیر تصادف کرد و گفت من دیگه پول ندارم این ماه
و خودم امروز قرار شد تنهایی ناهار بدم
برای همه قرار شد شله بگیرم و دو نفر هم کباب
جایی که میخواستم ازش بگیرم همون نزدیک بود
با آقای ه پیاده رفتیم
وسط راه هم دوست آقای ه که هر از گاهی میاد شرکت کمکش اومد
که بهش میگیم آقای ص
ارش پرسیدم چی میخوری
اول که گفت غذا خیلی آوردم و نمیخورم و اینا
بعد گفت خب باشه کباب
اول رفتیم شله گرفتیم اومدم حساب کنم
کارت کشید گفت تراکنش غیرمجاز
دوباره هم کشید همینو گفت
بعد گفتم خب شماره کارت بدین کارت به کارت کنم
هم با تجارت هم با رفاه زدم و جفتشون خطا دادن
وای داشتم میمردم از خجالت
بعد آقای ه کارتشو داد گفت از این بکشین
کشید گفت موجودی نداره
دیگه آقای ص کارتشو داد و اون پولشو داد
بعدم رفتیم کباب بگیریم
دیگه گفت من نمیخورم
نمیدونم فک کردم پول ندارم یا چی :(
هرچی هم اصرار کردم گفت نه غذام خیلیه و اینا
دیگه پول کبابا هم اون داد
ولی همونجا براش کارت به کارت کردم
ولی انقدرررررررر خجالت کشیدم که واقعا در کلام نمیگنجه
در این حد که موقعی که بقیه داشتن غذا میخوردن رفتم تو نشستم تو آشپزخونه و گریه کردم
نون هم دیگه یادم رفت بگیرم برای کنار شله انقد ناراحت بودم تو راه
شله هم هیچی اضافه نیومد
حس کردم شاید کم بوده :((
با اینکه از چندتاشون پرسیدم و گفتن نه همه سیر شدیم و کافی بود و به خود اون آقاهه هم گفتم برای هفت نفر میخوام
۴۷۰۰ ریخت و ظرفش جا نداشت دیگه
اگه ۵ کیلو میبود خیالم راحتتر بود
تازه به نظرم شلهاشم زیادی تند بود
خلاصه اصلا بهم نچسبید از هیچ لحاظی و بیشتر احساس ناراحتی کردم
تازه صبحشم که میخواستم برم سرکار
یه ربع علاف اتوبوس بودم
بعدم که اومد و شلوغ بود و هنوز به ایستگاه بعد نرسیده بود
تند پیچید و لاستیکش گرفت به جدول و ترکید و بدون اینکه من حتی یه ایستگاه جابجا بشم دوباره پیاده شدم
بعدم که اتوبوس دوباره اومد و انقد شلوغ بود که تا آخر سرپا بود
یه عده حاج خانوم هم که طبق معمول جلو در بهشون حاجت میدادن و از سر جاشون تکون نمیخوردند رفتن رو اعصابم و تا جا داشت هلشون دادم -.-
همینا دیگه